بارون اومد
سلام به دوستای وبلاگی
مطمئنم امروز اکثر دوستای رایا بارون زیبایی رو دیدن که به قول بچگی هامون جر جر از آسمون می ریخت پشت خونه هاجر . امروز رایا اولین بارون زندگی اش رو تجربه کرد . توی 11 ماه گذشته رایا توی هیچ روز بارونی یا برفی از خونه بیرون نیومده بود و اگر هم خدا قسمت می کرد و بابا هومن راضی می شد که جایی بریم اون هم آخر هفته ، اگر هوا خوب باشه ؛ سرد نباشه ، گرم نباشه ، باد نباشه و ... با ماشین از پارکینگ خونه به پارکینگ خونه بابایی بهمن .ولی امروز اولین تجربه فصل سرد بدست اومد و رایا موفق شد قطرات بارون رو روی لپ لاغرش ببینه و دخترم کلی ذوق کرد . از ترس اینکه رایا سرما نخوره کلی لباس تنش می کنم ، دخترم شبیه به آدم آهنی ها شده خیلی بامزه دستاشو تکون می ده .توی این ماه تولد رایاست و من از حالا کلی استرس دارم شما دوستای وبلاگی به من بخندید که برای تولد یک سالگی اینقدر استرس دارم .
برای دخترم رایا :
عزیزم به اندازه زمین و آسمون و کهکشان دوست دارم. امیدوارم امروز روز خوبی داشته باشی .